شاید سوال پیش بیاید که مگر این چوپان چه کار کرده است که هنوز هم لابهلای خبرهای ریز و درشت سایتها و کانالها، چیزی از او پیدا میشود؟ کامل قربانی، همان چوپان معروفی که صحبتش شد، حدود دو هفته پیش جان 300نفر از هم ولایتیهایش در روستای پسوه را نجات داده است. محمد سلیمانی، خبرنگار خبرگزاری پیرانشهر روداوو، جزو اولین کسانی است که در همان لحظات اولیه سیل، خودش را به روستای پسوه میرساند و ازقضا اولین خبرنگاری است که با کامل قربانی
گفت و گو میکند و انتشار همان گزارش، داستان چوپان روستای پسوه را سر زبانها میاندازد. سلیمانی در گفت و گو با قدس ماجرای سیل آن شب و قصه چوپانی را که اهالی مدام دعا به جانش میکنند، روایت میکند.
■ روستایی با بیش از 1000خانوار
بگذارید اول کمی درباره روستای پسوه توضیح بدهم تا کاملاً متوجه شوید که اگر کامل قربانی
اطلاع رسانی نمیکرد چه فاجعهای رخ میداد. پسوه جز روستاهای بزرگ پیرانشهر است و تپهای که در وسط روستاست آن را به دو بخش تقسیم کرده است. این روستا بالای1000خانوار جمعیت دارد و سمت چپ آن که چیزی در حدود300نفر سکنه دارد، سیل زده است. در مسیر سیل بزرگی که دو هفته پیش آمد، تقریباً 170 خانه قرارداشته که همهشان با خاک یکسان شدند.
■ وضعیت شبیه جنگ بود
همان شبی که سیل آمد، ما در خبرگزاری نشسته بودیم و مشغول کارهایمان بودیم که متنی با این مضمون به دست ما رسید، اینکه در روستای پسوه سیل آمده است. چند دقیقه بعد هم تصاویرش یکی از پس دیگری برای ما ارسال میشد. در همه عکسها هم ما مردمی را میدیدیم که با ترس درحال فرار هستند. این اخبار حدود ساعت10:45 تا 11 شب داشت به ما میرسید. دیدیم که ما در دفتر بنشینیم و مردم برایمان خبر و تصویر بفرستند، فایدهای ندارد. برای همین چند نفری راهی پسوه شدیم تا ببینیم چه خبر است. شاید باورتان نشود، اما شرایط شبیه فیلمهای جنگی شده بود. مردم روستا که در کنار جاده و ارتفاعات پراکنده شده بودند و ارتشیها برای اینکه آنجا هنوز شرایط امنی نداشت، جاده را بسته بودند.
■ سیل بیش از 6متر ارتفاع داشت
ما هرطور بود وارد روستا شدیم. تقریباً چیزی از روستا و خانههایش باقی نمانده بود و همهجا پر از گل و لای و آب بود. مردمی که هنوز آنجا بودند، زمینهای خالی را به ما نشان میدادند و میگفتند که اینجا خانه فلانی بود یا آنطرف مغازه بوده. شدت سیل این قدر زیاد بود که حتی تراکتورهای بسیار سنگین را هم جا به جا کرده بود و اهالی پسوه آنها را کیلومترها آن طرفتر از روستا پیدا کرده بودند. تمام لولههای گاز نابود شده بود و تیرهای چراغ برق همه افتاده بود و ما مدام ترس داشتیم که دچار برق گرفتگی بشویم. هرجا که میرفتیم، کسی داستانی از سیل برای تعریف کردن داشت. مردم به ما میگفتند که سیل بیش از 6 متر ارتفاع داشته، ولی ما باور نمیکردیم، تا اینکه به چشم خودمان رد آب را روی دیوار برخی از خانههایی که سالم مانده بود، دیدیم.
■ داستان چوپان از همان شب به گوشمان خورد
همان شب اول که به روستا رسیدیم، وقتی با مردم صحبت میکردیم تا برایمان اتفاقی که افتاده را شرح بدهند. دائم این پچ پچ را بینشان میشنیدیم که میگفتند خانه چوپان آباد؛ دستش درد نکنه که زنگ زد و خبر داد. ماهم در آن بحبوحه متوجه منظورشان نمیشدیم و اصلاً نمیفهمیدیم که دارند چه میگویند و از چه کسی حرف میزنند. راستش را بخواهید موضوع را خیلی جدی نگرفتیم و برایمان سوال بزرگی ایجاد نکرد. چندساعتی که گذشت، دیدیم جریان چوپان و تماس گرفتنش با مردم، ورد زبان همه اهالی است، برای همین شک کردیم و گفتیم که نکند قضیه جدیتر از آن چیزی است که ما فکر میکنیم.
■ چوپان راستگو
اولین روایتی که روز بعد ما درباره چوپان روستای پسوه شنیدیم، این بود که میگفتند در سه روز گذشته، سه بار سیل آمده است و کامل همه آن را پیش بینی کرده است. روز اول با گوسفندانش در صحرا بود که میبیند رودخانه طغیان کرده. سریع به اهالی خبر میدهد که خانههای بستر رود را تخلیه کنند. مردم با شک و تردید این کار را میکنند؛ اما لحظاتی بعد با چشم خودشان میبینند که سیل میآید و خانههایشان خراب میشود. این جریان روز دوم هم اتفاق میافتد و مردم باز به گفتههای او اعتماد میکنند و ضرر نمیکنند، چون پیش بینی چوپان درست از آب درمیآید.
■ روزی که داستان چوپان جدی شد
صبح روز بعد دوباره برگشتیم پسوه. این دفعه باز روایت دیگری از او شنیدیم. همه میگفتند که خانه چوپان کاملاً خراب شده و چیزی از آن باقی نمانده است و مدام دعایش میکردند که خدا خیرش بدهد، جانمان را نجات داد وگرنه الآن همهمان مرده بودیم. اینجا دیگر موضوع برایمان جدی شد و مصمم شدیم این چوپان را که همه از دیشب دارند درموردش حرف میزنند پیدا کنیم. پرسان پرسان خود و خانهاش را پیدا کردیم. همان جا روی زمین خانه تخریب شدهاش با او گفت و گو کردیم. راستش را بخواهید فکر نمیکردیم، ماجرا جدی شود و داستان چوپان پیرانشهری این قدر بین مردم ایران بپیچد و همه سراغش را بگیرند.
■ امیدوار بود که اخطارش را جدی گرفته باشند
کامل میگفت اول از همه به مادرش زنگ زده و هراسان گفته که همین الآن خانه را ترک کنید و به همسایهها هم بگویید. بعد هم به برادرش زنگ زده که او به بقیه اهالی خبر بدهد. ایده اخطار دادن به مردم از طریق بلندگوی مسجد هم مال خودش بوده. تعریف میکرد که تلفن همراهش شارژ هم نداشته و هنوز صحبتش با برادرش تمام نشده، ارتباط قطع میشود. فقط امیدوار بوده که اخطار او را جدی بگیرند. اینکه چهطور فهمیده این سیل از آن دوتای دیگر بزرگتر بوده، جالب است. کامل میگفت اینبار گوسفندها به طرز عجیبی رم کرده بودند و یکجا نمیایستادند. از کوه هم صدایی مثل نعره اژدها میآمد. چون سیل داشته هرچیزی که سر راهش بوده را خراب میکرده و هرطرف را که نگاه میکرده، از زمین و در ودیوار آب بیرون میجوشیده! خودش و گوسفندها روی یک تخته سنگ میایستند، درحالیکه دور و اطرافش همه آب بوده و هیچ راه فراری نداشته است. به لطف این اطلاع رسانی سیل بزرگ و بیسابقه پسوه، فقط یک کشته میدهد. آن هم بچه سه ماههای بوده که موقع فرار از دست پدرش داخل آب میافتد.
■ زندگیاش به صفر رسیده است
کامل قربانی یک چوپان ساده بیشتر نیست و چرخ زندگیاش از همین راه میچرخد. روزی که ما با او صحبت میکردیم، غصهای که داشت خانهاش بود. میگفت هنوز یک سال از ساخت آن نمیگذشت و به خاطرش 12میلیون تومان پول قرض کرده بود و حالا موعدش رسیده و باید پس بدهد. چند هفتهای قبل از سیل توانسته بود چند راس گوسفند برای خودش بخرد و همهشان را آب برده بود. کامل الآن باید زندگیاش را از صفر شروع کند.
■ قرار است یک خیابان به نامش کنند
همانطور که گفتم، واقعاً فکرش را نمیکردیم که گفت و گوی ما با کامل قربانی این قدر دیده شود. وقتی که دیدیم همه دارند این روایت را نقل میکنند و میآیند در روستا و دنبالش میگردند، ماهم به این داستان بیشتر پرو بال دادیم تا دستکم قدمی برای زندگی او برداشته شود و از این استیصال در بیاید. به لطف خدا پای مسئولان زیادی به پسوه باز شد. از استاندار گرفته که شخصا ً به روستا آمد و از کامل قدردانی کرد تا فرماندار و بقیه مسئولان که هرکدام آمدند و وعدهای دادند. ماهم امیدواریم که به آنها عمل کنند تا شرایط چوپان راستگوی این روستا بهتر شود.
نظر شما